کانال تلگرام 🌊مـوجـ هـاے سـرنـوشـتـ 🌊

داستان دختری که با خانواده اش میرن مسافرت شمال 🚘 یه شب میرن لب ساحل و دریا طوفانی میشه 🌊 و... اتفاقاتی واسش میفته و با چند نفر آشنا میشه ...... پارتی از آینده: نیلیا: نشسته بودم توی تراس و به اتفاقایی که توی این مدت افتاده بود فکر میکردم. باورم نمیشد که همچین اتفاقایی افتاده باشه. توی همین فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد؛ امیر بود. نیلیا: الو سلام امیر:سلام. خوبی نیلیا؟ نیلیا:خوبم. تو خوبی؟ امیر:مرسی ... اممم میگم چیزه نیلیا: چی؟ امیر: میای ویلا؟ نیلیا:ویلا؟ واسه چی؟ امیر:کار دارم باهات زود بیا نیلیا: باشه. فعلا *** امیر: امروز میخاستم به نیلیا بگم که عاشقشم. ازش خواستم بیاد همون ویلا که اولین بار دیدمش. یه عالمه تدارکات دیده بودم. منتظرش بودم که صدای زنگ خونه اومد . رفتم درو باز کنم که بجای نیلیا ، رهامو دیدم. رهام:سلام. نمیخوای بزاری بیام تو؟ امیر:آااا.. چرا بیا تو رهام:منتظر کسی بودی؟ چرا خونه رو این شکلی کردی؟خبریه؟ امیر:راستش آره. رهام: امیر وایسا قبل اینکه بگی میخوام یه چیزی بهت بگم امیر:خب بگو رهام: امیر من به این نتیجه رسیدم که عاشق شدم امیر:خخب . این دختر بدبخت کیه که تو عاشقش شدی؟ رهام:😐 امیر: خب بابا شوخی کردم. بگو کیه دیگه. رهام: نیلیا با شنیدن اسم نیلیا ...... اگه بقیشو میخوای جوین بده و تو کانال بمون. اتفاقای جالبی میفته😉 ☆∞☆ https://t.me/romanyasnam

اعضا
39
بازدید صفحه
679
ارسالی توسط
Created with Highcharts 5.0.7 custom buildتعدادتعدادآمار کانال تلگراماعضا1397/07/281397/07/291397/07/301397/08/011397/08/021397/08/031397/08/041397/08/051397/08/061397/08/071397/08/081397/08/091397/08/101397/08/111397/08/121397/08/131397/08/141397/08/161397/08/171397/08/181397/08/191397/08/201397/08/221397/08/231397/08/241397/08/251397/08/261397/08/281397/08/291397/08/301397/09/021397/09/041397/09/050204060