#18 مرد : چی زدی؟ بی توجه بهش رفتم سمت در تراس, به خودش اومد قبل از اینکه به در تراس برسم مچ دستمو گرفت مرد: کجا میری؟ میکردم که دستم و از دستش بکشم بیرون ولی محکم گرفته بود و ولم نمیکرد _ دستمو ول کن میخوام برم دیرم شده. اشک تو چشماش جمع شد: رویا تو حالت خوب نیست بیا بشین برات یه لیوان اب بیارم نگاه کن منو نمیشناسیم؟ دست از تقلا برداشتم ,زل زدم به چشماش, اونم زل زد تو چشمام ,چقدر چشماش معصوم بود. اروم گفتم: _ چقدر چشمات خوشگله دستمو ول کرد یکم ازم فاصله گرفت, یک دفعه دستم و انداختم دور گردنش, اولش شوکه شد مرد: چیکار میکنی؟ سعی کرد منو از خودش جدا کنه ولی هرکاری میکرد باز میچسبیدم بهش دلم میخواست ببوسمش, دوستش داشتم باید میبرسیدمش,تو یه فرصت مناسب فاصله رو از بین بردم, برا چند ثانیه دستاش شل شد ولی نمیدونم چی شد که یهو....