گروه پرسش و پاسخ روانشناسی

تیم تخصصی مشاوران ندای راهنما به صورت رایگان جوابگوی سوالات شما هستن زمینه های مشاوره: 🔴مشاوره خانواده(ازدواج،طلاق و خیانت،زوج درمانی،سرد مزاجی،کودک) 🔵مشاوره فردی(جنسی،استرس،افسردگی،وسواس پرخاشگری) ⚫مشاوره تحصیلی(کنکور،انتخاب رشته،برنامه ریزی درسی)

اعضا
6k
بازدید صفحه
73k
ارسالی توسط

نظرات کاربران

سلام ببخشید میشه لطف کنید بهم مشاوره ای بدید.
من تازه از همسرم جدا شدم فرزندم هنوز به یک سال نرسیده دلیل جدا شدنم از همسرم هم ب دلیل تنفری بود ک ایشون بعد از گذشت ۴ سال ازدواجمون نسبت ب بنده در خودشون ایجاد کرده بودن..از اونجای ک میدونستم پسرم ب مادر بیشتر از پدر نیاز داره برای همین اجازه دادم حضانت فرزند با مادرش باشه...با توجه ب این ک تا حدودی از مشکلات بچه های طلاق اطلاع دارم و حدس میزنم همسرم تا زمان بزرگ شدن فرزندم از من برای او بد گویی کند در حدی ک از من متنفر شود برای همین تصمیم گرفتم ک فرزندم رو اصلا نبینم و ب ملاقاتش نروم چرا ک دیدن اختلافات و تناقضات بین رفتار من و صحبتهای انجام شده توسط مادرش ممکن است باعث ایجاد مشکلات روحی برای فرزندم در اینده شود پس ب ناچار همچین تصمیمی گرفتم....
لطفا منو راهنمای کنین ک آیا این تصمیممم درست است یا ن....آیا ایرادی نداره ک فقط و فقط با مادرش بزرگ شود و از من بیخبر باشد

ارسال شده توسط سعید در تاریخ 1397/10/20 17:15

سلام خسته نباشین من میخوام وارد کانال مشاوره در تلگرام شما بشم چرا میگه مسدود

ارسال شده توسط دنیا در تاریخ 1397/10/5 14:28

سلام من دوتا پسر دارم ی ۸ساله و ی ۴ساله. پسر بزرگم قسمتی از ی ویدیو ترسناک رو به پسر کوچیکم نشون داده و هم خودش وهم برادرش ترسیدن. پسر کوچیکم نمی تونه دیگه بخوابه و حتی تنها تو ی اتاق نمیره و حتی دستشویی هم بایو همراهش برم من باید چیکار کنم؟

ارسال شده توسط مهناز جمالی در تاریخ 1397/8/27 2:43


با سلام و خسته نباشید
راستش من یه پسر شونزدع ساله هستم عاشق یکی شدم یه سالع با هم در ارتباطیم
خیلی با هم صمیمی هستیم و خیلی ب هم عشق می ورزیم
ی روز تصمیم گرفتیم همه چیو ب خونوادمون بگیم
من قضیه رو ب پدر مادرم گفتم اونم ب مادر و خواهرش گفت
ولی مشکل اینجاس هیچکس مارو درک نمیکنه و گاهاً حرفایی میزنن ک کاری کنن دلمون از هم سیاه شه ولی خدا رو شکر چنین نشده فعلا
هر چ واس پدر مادرم میگم واقعا درک نمیکنن اره درسته بهشون حق میدم ولی اونا میگن هنوز بچه ای این عشق نیست و هوسه همش زود گذره ولی واقعا چنین نیس خیلی دوستش دارم من اونم همینطو
حالا واقعا کاری ک من باید بکنم چیه خیلی سر در گم شدم این چند ماهه

ارسال شده توسط عرفان در تاریخ 1397/8/22 21:50

سلام
27سالمه از دانشگاه انصراف دادم معاقیت پزشکی گرفتم .
کار درست حسابی ژیدا نکردم
به نظرتون چکار کنم?
برم ادامه بدم درسمو و لیسانس بگیرم بعد هم فوق یا نه?
برم دنبال کار

ارسال شده توسط mohammad در تاریخ 1397/8/2 17:05

سلام کانال تلگرام بزنین تا مشکلات مون رو بگین یا ایدی خودتون بدین!

ارسال شده توسط ارش در تاریخ 1397/7/8 2:18

سلام دختر ۲۰ ساله ای هستم ک بشدت هراس اجتماعی دارم از اول دبیرستانم ک تا الان 5 سال گذشته تا امروز تمام سعیمو کردم کسی کوچکترین چیزی نفهمه واقعا اینو ضعف بزرگ میدونم چون دقیقا نقطه مقابل چیزی هستم ک همیشه آرزوشو داشتم
من همیشه ارزوم تحصیلات بالا و پیشرفت و موفقیت بوده اما با این مشکلی ک دارم متاسفانه حتی معاشرت ساده با هم سنام و آشناها و فامیلام هم نمیتونم داشته باشم
من ی نقاشم و این چیزی نیست ک خانوادم ارزش بدونن همیشه باید حرفایی رو تحمل کنم ک جوابشونو میدونم و اما گفتنی نیست
برای رضایت اونها مجبور ب ادامه تحصیلم.اینم بگم ک یکسال مقاومت کردم و کنکور ندادم اما انقدر حرف شنیدم ک واقعا انتخاب کردم میرم تو این مسیر قرار میگیرم یا تحملش میکنم یا خودمو میکشم
شاید بنظر احمقانه بیاد اما واقعا چیزاییو تحمل کردم و حقارتو ب وضوح حسش کردم ک با اینکه هیچوقت فکرشو نمیکردم اما الان ب این نتیجه فقط رسیدم
امسال دوباره کنکور دادم ولی قبول نشدم
الان علاوه بر بیماریم حس میکنم بی انگیره تر و ناامیدتر هم شدم
اوضاع مالی خانوادم اونقدری خوب نیست ک ب همه ی خواسته های من جوابگو باشه
برای اینکه درامد داشته باشم حاضرم هر کاری انجام بدم و واقعا ب هم سنای خودم غبطه میخورم ک مشغول کارن
اما متاسفانه حتی با دیدن ی کار خوب تو ی آگهی تماس نمیتونم بگیرم
من راجب این فوبیا اطلاعات زیادی بدست آوردم تقریبا همه ی علایم رو دارم(خشکی گلو تپس قلب سرگیجه سردرد یخ شدن دست و پا حالت تهوع لرزش دست و پا)از طریق گوگل با چندین مشاوره صحبت کردم همه ی اونها درمان رو با مشاوره امکان پذیر دونستن
اما چیزی ک خود شما مشاورا هم میدونین اینه ک خود بیماری باعث میشه ک نتونم ب مشاوره برم
من معتقدم این بیماری ارثیه گرچه هیچوقت پدر یا مادرم ب شکل من نبودن
اما اونها هم زیاد اجتماعی نیستن و استرسی هستن
از اونجایی ک برادرم تو سن کمش هم استرس خیلی زیادی داره و هم کم روعه این فکرو میکنم
اما من وفتی کوچیک تر بودم ی دختر شیطون بودم و هر گز خجالت نمیکشیدم
زمانی ک از کسی ک دوسش داشتم جدا شدم کم کم افسرده شدم و گوشه گیر
انگار همه ی اینها دست ب دست هم داد تا من تو این موقعیت قرار بگیرم حالا هم هر کاری میکنم خلاص نمیشم
روز ب روز منزوی تر میشم
فکر میکردم شاید مشکل اعتماد ب نفس از دست رفتم باشه برای همین با ی پسر دیگ دوست شدم بعد یکسال ب این نتیجه رسیدم من هنوز بعد دیدن اون شخص قبلی قلبم ب تپش میافته
از اینکه این پسرو الاف خودم کردم ناراحت شدم و ازش جدا شدم
اما واقعیت دیگ اینه ک وقتی بود تعریفاش باعث میشد حال بهتری داشته باشم
من ب اعتماد ب نفس نیاز دارم برای درمانم مطمعنم این بوده ک تو گذشتم جا مونده غرورم بوده ک شکسته
اما حالا گیر کردم راه هایی ک میرم ب بنبست میرسه
بدترین چیز اینه ک کسی نیست بفهمه من چی میگم چی میگذرونم تو تنهایی خودم
این رفتارام منو نسبت ب آینده ناامید میکنه چون ب بچه علاقه زیادی دارم هیچوقت دلم نمیخواد ی بچه مثل خودم داشته باشم یا همچین مادری برای اون باشم
میشه ب من بگید چیکار میتونم واسه خودم بکنم!؟
داروهایی ک برای فوبیای اجتماعی استفاده میشع من بدون تجویز میتونم استفاده کنم؟این داروها چه اندازه موثره
از اینکه وقت گرانبهاتونو در اختیارم گذاشتید سپاسگذارم

ارسال شده توسط Mahsa در تاریخ 1397/7/1 19:33

سلام خسته نباشین. من یه دختر دو سالو دو ماهه دارم که خیلی شدید وابسته عمه شه. به طوری که وقتی اونو میبینه به هیچ عنوان نزدیک من نمیشه وحتی بغل اون شیرشو میخوره کنار اون میخوابه و هرلحظ رو با اون میگذرونه اگه ببینه عمش ناراحته سریع بغض میکنه و سرشو روی سینه عمه ش میذاره وقتی میریم خونه پشت سرهم اسمشو میاره و واسش گریه میکنه انقد اشک میریزه و جیغ میزنه ک مجبور میشم سرش داد بزنم هرچی بهش محبت میکنم فایده ای نداره و اصلا به من مهری پیدا نمیکنه اگه ناراحت باشم و گریه کنم اصلا کنارم نمیاد و از دور نگام میکنه ولی تا صدای عمه شو میشنوه از خوشحالی بدو بدو میره پیشش. متاسفانه نزدیک هم زندگی میکنیم و هرروز همدیگرو میبینیم. سعی کردم نذارم بره اونجا. بارها هفته ای یک بار ولی هیچ فایده ای نداره عمه ش از یه مادر بیشتر بهش محبت میکنه بارها اعتراض کردم که این رفتار تو فقط به ضرر منه و این بچه توی خونه خودش آرامش نداره ولی اصلا گوش نمیده و محبتاشو هرروز بیشتر میکنه.  حتی شوهرمم کلافه شده و این موضوع هردومونو اذیت میکنه کارم شده گریه کردن و غصه خوردن چون هرکاری میکنم این بچه نزدیک من نمیشه باهاش بازی میکنم آهنگ میذارم میخندونمش چیزایی که دوس داره رو بهش میدم ولی انگار ن انگار. ی گوشه رو پیدا میکنه میره گریه میکنه و فقط اسم عمشو میاره. ی جا زندگی کردن با خانواده شوهرم باعث شد هرروز اینارو ببینه و عادت کنه ولی الان چندروز یبار اجازه میدم ک اونارو ببینه ولی ذره ای از علاقه ش به عمه ش کم نشده میبرمش تفریح ولی ن حرف میزنه ن شادی میکنه میگه چرا عمه نیومده فقط بغض میکنه و چشاش قرمز میشه چندسری بردمش شهرستان خونه پدرم ولی اونجام بی فایده بود. این بچه فقط داره عذاب میبینه چون کارش شده فقط اشک ریختن. ب حدی دارم عذاب میکشم که فقط خدا میدونه دخترمو بی نهایت دوس دارم ولی فعلا عمه ش داره از من میگیرتش وهرچی بهش اعتراض میکنم و گوشزد میکنم فایده نداره. خواهشا کمکم کنید

ارسال شده توسط Setare در تاریخ 1397/6/27 17:00
در پاسخ به Setare

بنظرم خواهرشوهرتون مثل عمه خودم دخترتون رو چیز خور و دعایی کرده من کودک بودم اینطور بودم بعدها عمه ام نزدیک فوتش حلالیت از مادرم طلبید که این کارو کرده بوده.

ارسال شده توسط سارا خزلی در تاریخ 1397/8/10 18:31

سلام من دوماه زایمان کردم قبل بارداریم با همسرم دعوای شدید داشتیم ک دوستام از این قضیه ب نحوه خودشون استفاده کردن و گفتن ک سر بچس ..و تهمت زدن بهم حالا من میخوام ازمایش بدم ژنتیک منتهی شوهرم میگه نه ولی من دارم داغووون میشم شده ب خودکشی هم فک میکنم راهنماییم کنید چیکار کنم

ارسال شده توسط Pink در تاریخ 1397/6/8 21:28